هست طومار دل من به درازای ابد
بر نوشته ز سرش تاسوی پایان تو مرو
*
*
*
احترام من نسبت به تو به تنت زار می زند!
باید کمی از پهلوها برایت تنگش کنم
تا کمی اندازه ات شود . . !
*
*
*
خیلی وقت است فراموش کرده ام …
کدامیک را سخت تر می کشم … ؟
رنــــج !
انتظار !
یا نفس را …
*
*
*
من دلـــم را صــابــون زدم به عـشـــق او
چـــرا چـشـمانـم می سـوزنــــد؟ …
*
*
*
دلتنگی یعنی ایستادن در کنار دریایی بزرگ
و کلافه شدن با یک خاطره کوچک …..
*
*
*
شعرهای ناگفته ی زیادی داشتم
گذاشته بودمشان برای دخترانی که قرار بود از این به بعد عاشقم کنند
دیشب
با اولین بوسه ات
تمامشان را سرودم …
*
*
*
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
فروغ فرخزاد
*
*
*
بی شک
کپی رایت را
خدا رعایت کرد
وقتی
تو را
بی همتا آفرید . . .
*
*
*
هیچ کجا هم جاییست !
همانجاییست که بی تو میشود بود . . .
*
*
*
چه ساده بودم
آن هنگام که می پنداشتم
شکستنه دله کسی
ناگوارترین حادثه ی عالم است.
امروز که دلم شکست
عالمی تکان نخورد
به سادگیه خودم می خندم !!
*
*
*
هـرکه مــی خــواهـی بـــاش
ایـن عادت مـشترک انسـانهــاســت
تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـحظــه ای
احــساس خـواهـی کـرد کـــه
هیــچکـس دوسـتت ندارد
*
*
*
سر به گوش من بگذار
و آرام بگو :
دوستت دارم…
از چه می ترسی ؟!
فردا دوباره میتوانی انکار کنی…
*
*
*
کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام؟؟؟!!!…
که حالا تلفن خوش خیالت تو را…
مشترک مورد نظر من میخواند…؟!
مورد نظر شاید…ولی مشترک…!؟
هه…گفتم که خوش خیال است…!!!
من + تو = محال
*
*
*
پرستوی من تویی . .
می آیی
بهار میشوم . . .!
می روی
پاییزم . . .
عادت کوچ را فراموش کن
بیا و نرو
بیا و به من کوچ کن و
فصلِ مرا بهار باش تا همیشه . . .
*
*
*
تـنــــــــــــــم، پـــــــــر از زخـــــــــــم هــائـیـسـت…..
کــــه قـــــراربـــــود وقـتـــــــــی بــــــزرگ شــدم،
یــــــــادم بـــره…..
*
*
*
دنیا پر از آدمهایی است که همدیگر را گم کرده اند
عباس معروفی
*
*
*
تنهایی،
صدای آکاردئونی ست
که هیچ وقت نمی فهمم
از کجای خیابان می آید…!
کامران رسول زاده
*
*
*
«یه دختر بچه، با یه دوچرخه»
یه دختر بچه، با یه دوچرخه،
خیلی وقته تو خوابام میچرخه…
به من میخنده مثلِ یه پَری
با دوتا چشمِ نازِ دَدَری
تو یه دامنِ گُل دارِ حریر،
رکاب میزنه با یه چرخِ پیر
یه دوچرخه ی سبزِ زنگزده،
که انگار فقط یه راه بلده
راهِ خونهی خوابای منو،
راهِ دنیامو به هم زدنو…
اون دختر کیه؟ کی باخبره؟
از من واسه کی خبر میبره؟
از کجا میاد؟ به کجا میره؟
چرا هیچ وقت از یادم نمیره؟
شاید اون تویی! همسایهی دور!
همبازیه اون روزای پر نور!
تویی که وقتِ گرگم به هوا،
با من از دیوار می رفتی بالا
منو میشوندی ترکِ دوچرخهت،
با من میرفتی تا آخرِ خط…
تویی که آخر یه شب توی خواب،
رفتی از پیشم بیسوال جواب!
همون شبی که زلزله اومد،
خونههامونو از کوچه خط زد
همون شبی که شهرمون لرزید،
بعدش یه هفته بارون میبارید
با اون دوچرخه تا کجا رفتی؟
مادرم میگفت با خدا رفتی!
اما من هیچوقت باور نکردم،
حتا هنوزم پیات می گردم…
تا بیای و باز مثل قدیما،
بریم بازیِ گرگم به هوا
این بار که تو خواب تو رو ببینم،
میام و ترکِ چرخت میشینم
تا منو از این دنیا ببری
با اون چشمای نازِ ددری
همون چشما که هنوزم گاهی،
میان سراغم تو بیپناهی
تو اون دختری که با دوچرخه،
تا همیشه تو خوابام میچرخه…
یغما گلرویی…
*
*
*
باور کن که می شود
قانون ها را انکار کرد
از نیمکره غربی
به سوی
نیمکره شرقی
پرواز کرد
باور کن که می شود
با یک لبخند
بند های کفش
چمدان
جاده
اتوبوس
قطار
هواپیما
و تمام فاصله را
انکار کرد
باور کن که می شود
عشق را در فاصله ها
هم اثبات کرد…