پرتال تفریحی سرگرمی جوجو فان

بزرگترین سایت جوک و اس ام اس

پرتال تفریحی سرگرمی جوجو فان

بزرگترین سایت جوک و اس ام اس

اعترافات احمقانه شما جالب و خنده دار

اعتراف های خنده دار

 یادمه نوجوون بودم یه بار زنگ زدم محل کاره بابام همیشه خودش برمیداشت یهو پسر همکارش برداشت :roll:
گفت بله ، من هول شدم بفرمایید ؟ :!:
  *

*

*

 تازه عروس بودم و بار اول بود میرفتم خرید خونه ، چیزی حالیم نبود لیمو خشک میخواستم به طرف گفتم ۱ کیلو بکشه . با تعجب گفت ۱کیلو ؟!
فکر کردم خیلی کم گفتم با بی تفاوتی گفتم : خوب ۲ کیلو بکش !
یه پوزخند زد و ۲ کیلو لیمو خشک واسم کشید . الان دخترم ۶ سالشه ولی هنوز همون لیمو خشکارو استفاده میکنم :D  

 *

*

*

 

 

 یاد اون زمانایی که از گوشی بابام شارژ کش میرفتم بخیرررررررررررر :lol:
همیشه هم بهم میگفت منکه زیاد حرف نمیزنم پس چرا شارژم زود تموم میشه :D
اینم یه نوع اعترافه دیگه :|

 

 

 *

*

*

 

یه روز جلسه داشتیم و ما مونده بودیم توی مدرسه معاونمونم واس اینکه بیکار نباشیم گفت از تلفن مدرسه زنگ بزنیم به مامان چند تا ازبچه ها واس یه مسابقه منم اولش ادرسو به یکی به جای هتل پردیسان گفتم پارسیان اومدم درستش کنم خیرسرم گفتم ببخشید عرذ !!!! میخوام . . .
حالا تلفنو قطع کردم دوستم غش کرده از خنده اون وسط بهش میگم حالا اون یارو که از پشت تلویزیون ! نشنید من عذرو گفتم عرذ !
یعنی اصلا مارو باید سپرد دست من !

 

 

 

 *

*

*

 اعتراف می کنم یه بار که مامان بابام مسافرت بودن و منو سه تا دخترخاله هام تو خونه تنها بودیم وچون خونه ما خیلی بزرگ و یه نمه ترسناکه گفتم بذار یه کم سربه سر شون بذارم :evil:
رفتم لبه پنجره ویه جیغ بلند زدم اون سه تا دیوونه هم جیغ پشت جیغ یه رنگو رویی داشتن که نگو هی داد زدم شوخی کردم مگه تو مخشون می رفت خودمم که بیش تر ترسیده بودم براشون اب قند درست کردم خیلی باحال بود :mrgreen:

 *

*

*

 

 

 

 بچه که بودم تلفن و برمی داشتم الکی شماره می گرفتم اون طرف هرچی می گفت الو من حف نمی زدم :D
بعدش مامانم گوشی و می گرفت عزر خواهی می کرد :|

 

 

 

 *

*

*

 اعتراف می کنم بار اولی که رفتم نیم باز ( Nimbuzz ) ، نیم ساعت داشتم با jimmy testboat چت می کردم :cry:

 

 *

*

*

 

 
اعتراف میکنم دیروز ک رفتیم مدرسه منم درس نخونده بودم ، از شانس بد من منو صدا زدن ک بیا درس !
منم ک نمیتونسم بگم همینجوری درس نخوندم گفتم : اجــــازه ؟!
ببخشید من فک کردم امروز برف میباره تعطیل میشیم واس همون درس نخوندم !  :D
معلمه هنگید :|
بعد ی منفی داد گف : اینو دادم ک دفه بعد از این فکرا نکنی ! :mrgreen:

 

 *

*

*

 

 

یه روز به دخترخالم گفتم بد شانسی رو میبینی نیمه شعبان امسال میفته تو ماه رمضون دخترخالم از خنده نمیتونست حرف بزنه تازه فهمیدم چه گندی زندم :lol:

 

 

 *

*

*

 

یادم تا ۱۳ – ۱۴ سالگی فکر میکردم لیمو ترش وقتی بزرگ بشه میشه لیمو شیرین
خب بچه بودیم دیگه !! :D

 

 

 *

*

*

 

من که بچه بودم یه بار یه تراول ۱۰۰ تومنی شستم تازه روی بندم اویزونش کردم :D   8O :wink:

 

 

 *

*

*

 

اعتراف میکنم یه بار واسه مهمونا داشتم یه قابلمه بزرگ سالاد درست میکردم ، یهمو دستم خورد همش برگشت کف آشپزخونه !
منم همه رو با دست جمع کردم ریختم تو قابلمه ! بعد هم ریختم تو کاسه گذاشتم جلو مهمونا ! تا آخر شام دونه دونشون میگفتن چی نوش ریختی اینقدر خوشمزه شده !

 

 

 *

*

*

 

اعتراف میکنم تا ۹،۱۰ سالگی فکر میکردم واقعا فرشته مهربونی وجود داره که واسمون جایزه میاره ! :mrgreen:

 

 

 *

*

*

 

اعتراف میکنم یه روز زنگ زدم خونه عمه ام کار داشتم شماره اشتباه گرفته بودم . یه یارو گوشی رو برداشت . گفتم سلام گوشی رو بده عمه . گفت مگه عمه ات اینجاست ؟ منم هنگیدم گفتم مگه اونجا کجاست ؟ گفت مرده شور خونه . گفتم مرده شور نمیخواید ؟ یارو فحش داد بی شخصیت گوشی رو قطع کرد . نمیشه خوبی کرد والا مردم مشکل دارن !

 *

*

*

حالا که بچه های خوبی بودید یدونه دیگه هم میگم !

 *

*

*

اعتراف میکنم با مریم دوستم ماه رمضون زنگ میزدیم شماره های مختلف میگفتیم مامان گفت زولبیا بامیه بخر ، بعضیا انقدر پررو بودن میگفتن باشه چشم چیز دیگه ای احتیاج نیست ؟ از مامان بپرس . . .

 

یکی دیگه بگم بخدا این آخریشه ! :lol:

 *

*

*

اعتراف میکنم یبار میخواستم فیلم خودکشی بازی کنم مثلا انگار قرص خوردم ، بعد چندتا بسته قرص استامینوفن رو خالی کردم گزاشتم کنارم قرصاشم ریختم آشغالی بعد خودمو زدم به مردن از شانسم داییم اینا اومدن تو خونه . پسر دایی احمقم که خیلی بد جنسه اومد تو اتاقم گفت واااااای خودشو کشت ، فرار کرد بیرون منم تکون نخوردم . کصافت رفت با یه پارچ آب اومد یدفعه دیدم سیل اومد همه آبا رفت تو دماغم خیلی ریلکس گفت نجاتت دادم خاک بر سرش کنن از کجا فهمیده بود من نمیدونم . بعد گفت دیگه خودتو نکش :|

 

 *

*

*

 

 

یه روز مهمون داشتیم . زن مهمونمون اومد تو گفت به به چه خونه ی قشنگی . بعد خواهرم در جواب گفت : خواهش میکنم از دعای خیر شما . کلا خو نه رفت رو هوا :D :P :oops: :lol:

 

 

 *

*

*

 

یه بار ناظم مدرسمون گفت برو از دفتر داری بروشور دکمه دار بگیر . منم رفتم گفتم ببخشید یه دکمه ی بروشوردار میخوام . :D

 

 *

*

*

 

 

یه بارم یکی از دوستام اولین بار تو قلمچی تراز ۷۰۰۰ آورد . خواستم بهش بگم : تبریک میگم یا بگم خیلی برات خوشحال شدم . نمیدونم چی شد خط رو خط شد بهش گفتم آیدا خیلی برات تبریک شدم . ملت رفتن رو هوا . اصلا منقلب شدم . :D
یه روز رفته بودم دکتر بعد منشی اسممو صدا زد برو تو.همین که از در وارد شدم گفتم سلام آقای دکتر. طرف هم زن بود دیگه اصلا موندم چی بگم. اصلا یادم. یادم رفت کجا درد میکنه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد