مدتی می گذرد از تو ندارم خبری
چه کنم ناله من هیچ ندارد اثری
شب و روز از غم تو پریشان حالم
نه نشانی ز تو آمد نه پیامی جانم
ما پیغام دوست داشتنمان را با دود آتش به هم می رسانیم
نمی دانم آن سو برای تو تکه چوبی هست یا نه؟
من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم !
یادته روز اول بهت گفتم می خوام با یه دروغ بزرگ حرفامو شروع کنم؟
تو اخم کردی ، گفتم : دوستت ندارم بعد هردو تامون زدیم زیر خنده
اما دیروز گفتی که می خوای با یه دروغ بزرگ خداحافظی کنی
و بعد فریاد زدی : دوستت دارم هر دومون بغض کردیم و تو رفتی برای همیشه
به هر دری که زدم سری شکسته شد
به هرجا که سر زدم دری بسته شد
نه دگر در زنم به سر نه دگر سر زنم به دری
که روح در به درم از سر و در زدن خسته شد
جز من اگر عاشق شیداست بگو
ور میل دست به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
بسترم صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری!
دلم بهانه می کند طلوع دیدن تورا
تا به کجا دلم کشد حسرت دیدار تو را
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آنشب زندگی غمخانه شد
چو گل های شقایق داغدارم
بیا پروانه شو بنشین کنارم
بشو مرهم به زخم قلبم ای دوست
که خنجر خورده ی این روزگارم
خسته ام فردا نگاهت را برایم پست کن
یک بغل حال و هوایت را برایم پست کن
گوشم از آواز غمگین سکوت شب پر است
لطفا آن لحن صدایت را برایم پست کن
سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست
من دراین دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راه هم گاه هست و گاه نیست