پرتال تفریحی سرگرمی جوجو فان

بزرگترین سایت جوک و اس ام اس

پرتال تفریحی سرگرمی جوجو فان

بزرگترین سایت جوک و اس ام اس

داستان کوتاه زیبا برای روز پدر

 
۱) گویند پدر و پسر را نزد حاکم بردند که چوب بزنند اول پدر را بر زمین انداخته و صد چوب زدند آه نکرد و دم نزد بعد از آن پسرش را انداخته و چون یک چوب زدند پدرش آغاز ناله و فریاد کرد حاکم گفت: «تو صد چوب خوردی و دم نزدی به یک چوب که پسرت خورد این ناله و فریاد چیست؟» گفت:« آن چوب‌ها که بر تن می‌آمد تحمل می‌کردم اکنون که بر جگرم می‌آید تحمل ندارم»  

۲) پدر و پسری مهمان حضرت علی(ع) شدند. بعد از غذا خوردن، حضرت علی(ع) برای آنها آفتابه و لگن و حوله آورد

تا دست خود را بشویند حضرت شخصاَََ نزد پدر رفت و آب ریخت تا دستش را بشوید. او خجالت کشید و عذر خواهی می‌کرد، ولی حضرت علی(ع) با اصرار دست او را شست.

سپس علی(ع) آفتابه و لگن را به پسرش محمد حنفیه داد و فرمود:

دست این پسر مهمان را بشوی. آنگاه فرمود:«اگر این پسر تنها بود، دستش را خودم می‌شستم اما خداوند دوست دارد آن جا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین انها در احترامات فرق گذاشته شود.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد